می پاشید یا می مالید نمی شد با اطمینان گفت
مهتاب توی اتاقش داشت شوپن می زد
انگشتهایش ..آن رقصنده های بی پروا
شبهایی که شوپن می زدند بیشتر توی صندلی فرو می رفتم
و ساعتها به برگهای سپید روی میز خیره می ماندم
صادقانه بگویم ... برایشان یک دل سیر غصه می خوردم
برگهایی که می توانستند روی درخت باشند . رنگ و وارنگ بشوند
پرواز بکنند . آزادی بخورند
امشب شوپن را حتی بی حیا تر می زند
باز ساعتها به برگهای سپید روی میز خیره ماندم
من دیگر چه جور نویسنده ای هستم که از نوشتن بی زار است؟
یا شاید من دیگر چگونه بی زاری ست که نوشتن هم نمی داند
فردا شاید یک کبوتر بزاید . بمیرد . حتی بخواند ...
برای من. برای تو .کاملا بی اهمیت است
با هیچ بی تمام
سرخورده . بی کلام
--------------------------------
هر سال روز تولد فروغ , از نو می خوانمش . عشقش رو داخلم زنده می کنم و معمولا یه چیزی هم براش می نویسم . (البته دیشب اینکارا رو کردم و این وسواس بی خود که توی وبلاگ بذارمش یا نه . که به این نتیجه رسیدم که نذارمش ! ولی خب امشب یه جا حرف فروغ شد پشیمون شدم)
فروغ بدون شک محبوب ترین دختر زندگانی منه . حتی از آنجلینا جولی هم محبوب تر ^_^ حیف نیست وگرنه الان مامان اینا رو ورمی داشتم و می رفتیم خواستگاریش ... تیری در تاریکی ... ارزشش رو داشت . ضمن اینکه همه می دونن ! آرزو به هیچ وجه من الوجوه بر جوانان عیب نیست