۱۳۹۰ آذر ۱۵, سه‌شنبه

سلام بر حسین . گر مرد رهی میان خون باید رفت

غذای امام حسین خیلی چرب و خوشمزه ست آدم زیاد می خوره ... همه هم که نذری می پزن ... خدا کنه این غذا ها لااقل به چند تا آدم فقیر و گرسنه هم برسه . همش رو ما نخوریم .. یخچال ما که پره
آره ! ساعت سه و نیم چار دیگه دیدم اصلن حالم خوش نیست باید برم پیاده روی تا خرخره ام نذریه . منم که تنبل ولی رفتم اتفاقا پیاده روی دلچسبی بود کلا انگار محاله بعد از ظهر روز تعطیل آدم بره بیرون و سکانس پیرزن کیشلوفسکی رو نبینه
چقدر هم دیدنیه ... هم توی فیلم هم واقعنیش !
امسال بدترین سال سینمایی بوده برام چند ماه از سال گذشته ؟ 9 ؟ 18 تا فیلم هم ندیدم . خجالت آوره :دی
--------------------------------------------
توی کار گروهی واقعا ضعیفیم نمی دونم چرا . من که خودم افتضاحم توی کار گروهی
البته که توی هر چیزی آدم کم تجربه باشه ... ضعیفه
خیلی lame ه که بگیم تقصیر نظام آموزشیه نه ؟ و همه چیزو بندازیم گردن نظام ولی خدایی تقصیر نظامه
4 تا جوان خوشحال از پس یه پروژه ساده برنمیان
بحث تئوریشو که خونیدم همه چیزشو هم بلدیم ولی وقتی گروهی می خوایم اجرا کنیم گند می خوره توش. گیس و گیس کشی می شه عدم توافق مطلق .
به قول بچه های موسیقی دان تمرین تمرین تمرین
خوب شدن در بعضی چیزا تمرین لازم داره فقط تمرین و تمرین و تمرین

پیر شدیم رفته تازه می خوایم کار گروهی یاد بگیریم !!
شاید هم خدا کمک کرد به صورت فرادا بیزینس راه انداختم دیگه کار گروهی هم لازم نیست یاد بگیریم ... خوبی پاک کردن صورت مساله اینه که همیشه جواب می ده ... جواب حسابی

۱۳۹۰ آبان ۲۷, جمعه

لخت شدن کافی نیست . لازم هم نیست

خانوم علیاء ماجدة المهدی لخت شدن گویا توی وبلاگشون . ما که ندیدیم !
حقیقت منم چند سال پیش که کوچولو تر بودم فکر می کردم باید رفت و تا جایی که امکان داره دنیا رو تغییر داد تا جایی که از دستت برمیاد . ولی موضوع اینه که هیچ راه میانبر و ساده ای برای مبارزه با تحجر و کوته فکری و نادانی وجود نداره وامروز فکر می کنم شاید بهترین کار توی دنیا برای من این باشه که به جای تغییر دنیا سعی بکنم خودم نادان و کوته فکر نباشم . خودم دیکتاتور نباشم . به منطق و عقل و احترام به دیگران پایبند باشم اگرمعترضم به بی منطقی و بی عقلی و بی ادبی دیگران . اگر از حرکات انتحاری اونها نفرت دارم منم تکرارش نکنم . بی احترامی به دیگران ساده است .بی ادبی ساده ست لخت شدن ساده ست کشتن زدن شکنجه و خشونت ...
و شاید سخت ترین چیز توی دنیا هم همینه که خودت رو درست بسازی و شاید خیلیا چون می بینن خودشون رو نمی تونن کاری بکنن . می رن سراغ اصلاح دنیا

الان یاد یه حرکت انتحاری یه خانوم دیگه افتادم که البته اون خیلی متفاوت بود و دلچسب !. بانو شینید اوکانر وقتی جلوی دوربین زنده تلویزیون و پایان اهنگ زیباش عکس پاپ رو در اعتراض به کودک آزاری کلیسا پاره کرد . اونقدر لحظه ی شوکه کننده ای بود که تماشاگرای اس ان ال که معمولا خیلی زود واکنش نشان می دن به چیزی که خوششان بیاد یا بدشان بیاد کاملا خفه شده بودن و فکر می کنم همه آدمایی که اونموقع زنده اون برنامه رو می دیدن و حتی اونایی که مثل من سالها بعد دیدنش . کار شجاعانه ای بود ولی انتحاری .نمی دونم تاثیر مثبتی داشت یا نه ولی دلپذیر بود !


بد نیست خانوم ها از جذابیتشون استفاده بکنن از زنانگیشون به هر حال می تونه براشون مفید باشه اگه درست و به جا و به اندازه استفاده بشه قدرت و پاور قابل توجهیه . ضمن اینکه اونهایی که بیش از حد از این ابزار استفاده بکنن من فکر نمی کنم هیچوقت جدی گرفته بشن .
کلا به عنوان یه فیلم باز هم از نودیتی بی معنا توی فیلم خوشم نمیاد (الان کی ممکنه این جمله رو باور کنه ؟!) نه خدا وکیلی نه اینکه خوشم نیاد به نظرم اونایی که استفاده نمی کنن راه سخت تری رو انتخاب می کنن و این قابل احترامه .
ولی به هر حال بعضی از این نودیتی ها لامصب اونقدر درخشانه که همیشه یاد آدم می مونه مثلا میراندا ریچاردسون توی Damage
با همون جایزه بفتا رو برد !
همیجوری داره سکانس میاد جلوی چشمم !! . استغفر الله . تمامش بکنم .

۱۳۹۰ آبان ۶, جمعه

سگ پارس می کند

دکستر و فرینج شروع شدن و شنبه ها و دو شنبه ها ی ما رو حال هوای معنوی بخشیدن .


دکستر رو فقط به خاطر شخصیت نامتعارف دکستر می بینم و البته دبرا ... پس تا هرکجا که ادامه پیدا کنه می بینم زیاد داستان کلی سیزن برام مهم نیست . و اینکه دکستر بر خلاف سوپرقهرمانهای اصلاح گر جامعه در درجه ی اول به خاطر میل درونیش و به خاطر خودش مرتکب قتل و جنایت می شه و این مهمه .
فرینج هم اطمینان دارم اگه الان دوازده پونزده ! سالم بود سریال محبوبم می شد و البته چون هنوز نوجوان درونم حسابی سرحال و حی و حاضره می پسندم تم علمی تخیلی رو .
این اسپویله ولی آی دونت کر ! جالبه که اولیویا وقتی با خودش در دنیای موازی برخورد می کنه دقیقا اون کلید واژه داستان های علمی تخیلی یعنی "بیگانه" باز ظاهر می شه و اینکه حتی اگه با خودت مواجه بشی باز این بیگانه گی و عدم اعتماد کامل و ترس و ... وجود داره
------------
رفیق فاب اینترنتیم دانشگاه قبول شده برای ادامه تحصیل ... بدون شک یکی از بهترین خبرای امسال بود ولی با این وجود دلم برای ایمیلای روزانه اش تنگ می شه گرچه هنوز سه چار روز یه ایمیل به ما می رسونه ولی خب سطح توقع ما ... !
------------
یکی چند روز پیش گیر داده بود که نگید سگ پارس می کند ... این توطئه اعرابه برای توهین به ایرانی ها ... واقعا ... چه حال و حوصله ای دارن ... این همه تعصب بی خود واسه چیه ؟ به نظر میاد پارس پاس بوده ... سگ شب پاس او داشتی . پاسبانی کردن و اینا ... و این پارس از اون پاس اومده ! اصن چه فرقی می کنه ؟! از بعضیا واقعا آدم انتظار نداره ... دیس اپوینتمنت ه تمام عیار .

۱۳۹۰ شهریور ۱۹, شنبه

30 Rock

30 راک سریالی هست که اخیرا می بینم . اسم سریال در واقع اسم محله ی معروف راکفلر سنتر ه که ساختمان اصلی شبکه ی ان بی سی توشه . مکان خوبی برای گشت گذار باید باشه از اون مکانایی که دوس دارم تنهایی برم مناسک توریسم رو توش به جا بیارم . گرچه خانوم Sophie Milman می گه
Rockefeller Center doesn’t rock
When you're lonely in New York

طنز تینا فی طنز هوشمندانه ایه انتخاب موضوعات .پرداخت هر قسمت . تیکه ها و متلک های پرتابی . بازیگر های مهمانی که در بعضی قسمتها حضور دارن . کهنه نیست . به خصوص کلیت قضیه که نشان دادن پشت صحنه و ماجراهای تهیه یک شوی تلویزیونی برای شبکه ی ان بی سی با یک زاویه دید طنز جذابیت خاص خودش رو داره .
الک بالدوین هم که دیگه اخرشه ... کشت ما رو با این موهاش انقدر ازشون تعریف کرد .


------------------------
موقعیت های طنز دنیای واقعی کلا از طنز سریالی بسیار با مزه ترن . تصور بکنید یکی در یک جمعی به من متلک بندازه بعد بقیه نگیرن به من نیگا کنه من متلک بادی ش بشم (یعنی کسی که به صورت نرمال وقتی به یکی متلک می ندازین به اون نگاه می کنید و می خندید) یعنی هم من موضوع متلکم هم چیرآپ کننده ی متلک پرون !!
البته این صحیح نیست که آدم طوری رفتار بکنه که دیگران بهش بی احترامی بکنن ولی به قول خدابیامرز حاج محسن (آن عزیز سربازی رفته) اصغر خیلی با معرفته دیگه درجه خریت و معرفتش بالاس

۱۳۹۰ شهریور ۷, دوشنبه

The grand night is better than a thousand months

حالم حسابی خوشه . بارون دیشب سرمای دلچسب و تیمیز امروز
عالی عالی . و تو چه می دانی شب فولان چیست !

----------
آمی مرد . adele هنوز زنده است و اکتبر دکستر سیزن جدید شروع می شه . ای پاییز دوست داشتنی ای فصل نسبتا سرد زودتر بیا هوس دپرسیت تصنعی و سینمای عمیق آلسو تصنعی داریم

۱۳۹۰ مرداد ۲, یکشنبه

They tried to make me go to rehab but I won't go, go, go

خواننده ی مورد علاقه ام مرد ... از دیشب هی ویدیو هاش و کنسرتاش رو نگاه کردم و حسرت خوردم . حسرت خوردم که این صدای بی نظیر به چهل سالگی نرسید .
Jessie J said: The way tears are streaming down my face. Such a loss. RIP Amy. Man.... Something tells me that we'll be talking about Amy in 30 yrs time in the same way we tlk about other music legends who's lives ended early

شاید واقعا غم انگیز ترین چیز توی زندگی استعداد هدر رفته باشه ولی بی رحمانه ست که من دوستت دارم پس تو بدهکار منی .. نه ! بدهکار نیست . هنرمند بدهکار مردم نیست .
اصن من عاشق این give shit ندادن آمی به مخاطب و کلا همه چیز در اجراهاش بودم ! به خاطر هوش عجیبش ... بداهه هاش در اجراهای زنده ... حتی توی بلگراد روی سن که نتونست یه خط بخونه و قلب طرفداراش رو شکست ...اونقدر مست و حای ! بود که نمی تونست سرپا وایسه . دوست داشتنی بود و قابل ترحم . زنی در آستانه فروپاشی

انتقاد های شدیدی نثارش کردن

.... اما

تنها صداست که می ماند

به خاطر آلبوم Back to Black به خاطر اون همه لذتی که بردم . دوستش دارم و بهش احترام می ذارم . خوبی اوردوز و تصادف ماشین و ... اینه که اتفاقی پیش میان ... خودکشی نیست . نه خودکشی نیست !

۱۳۹۰ تیر ۳۱, جمعه

Mildred Pierce

دیدن این سریال رو مدیون یکی از دوستانم هستم که وقتی بعد از جند وقت دیدمش گفت راستی از کیت عزیز چه خبر ؟ و فرمود که یک سریال بازی کرده که باید دید و دستور داد که بدانلودمش و سهم اون رو هم بدم که ببینه و دانلودیدم و دیدم و حظ بردم فراوان

به صورت کلی نمی خوام نظر بدم ولی جزییات دلپذیر زیادی برام داشت . خود کیت . لباساش . فرمهایی که به ابروهاش می داد و کلا مونث محوری این داستان و این مینی سری . موسیقی
22 روز پیش گرفتمش و این پنج قسمت رو توی 22 روز دیدم . خداوکیلی دلم نمیومد که تمومش بکنم مثه قدیم که یه شکلات خارجی برامون می خریدن و هی یه گاز می زدیم و یه گوشه قایمش می کردیم و می ترسیدیم تموم شه . می ترسیدیم چون می دونستیم تا شکلات بعدی روزهای زیادی باید صبر بکنیم


------------------
پسرداییم امروز اومده بود خانه مان می گفت رفتم حجامت تو هم برو خون کثیف رو از جان آدم می کشن بیرون خیلی مفیده . گفتم مرد حسابی تو مهندس این مملکتی خون کثیف چیه . گفت نه تو مطالعه نداری الکی حرف می زنی . خودم دیدم خون سیاه رو . گفتم اون به یه دلیل دیگه سیاه می شه . خلاصه عصبانی شد
عاشق معلمی بودم ...از اولش ... ولی به همین دلیل که فن بیان خوبی نداشتم نرفتم سراغش می دونستم سر کلاس قضیه ریاضی رو هم با خلوص نیت تمام عیار ثابت بکنم بچه ها قبول نمی کنن ... منم نمی تونم کاری بکنم !! بهترین روش اینه که خفه خون بگیرم و اظهار نظر بی جا نکنم همیشه هم به خودم می گم ها ولی یادم می ره

۱۳۹۰ خرداد ۱۰, سه‌شنبه

Men of a Certain Age


Men of a Certain Age جزو معدود سریالهایی هست که این اواخر دیدم و خوشم اومده و بی قرار تماشای ادامه اش شدم ... که امروز خبر رسید از فردا پخشش از سر گرفته می شه . شاید در نگاه اول نزدیک شدن به پنجاه سالگی و یه شو در مورد مردانی که دارن پا به پتجاه سالگیشون می ذارن جذاب نباشه (به طور قطح ! تجربه ی پنجاه سالگی که اصلا خوشایند نیست) ولی این سریال با ریتم ملایمی که داره و تمرکز خودش رو گذاشته روی شخصیت پردازی و البته سه بازیگر خوب و با تجربه هم واقعا خوب درآوردن کاراکتراشون رو ...
خط داستانی پر رنگ نیست شما رو درمانده نمی کنه بدونید چه می خواهد بشود و مهم هم نیست دیالوگ ها ساده ست برخلاف سریال های کمدی معمول با بمباران خطوط خنده دار و خنده ندار طرف نیستیم .



زندگی معمولی سه مرد با مشکلات معمولی در آستانه ی پنجاه سالگی ... ای پنجاه سالگی دهشتناک

-------------------
بدجوری به هوس افتادم امسال به هر زوری شده ارشد قبول بشم لااقل آزاد و بذارم برم یه شهر دیگه ... به یه تغییر جدی نیاز دارم ... باید بتونم انجامش بدم ... باید ... این اتاق کرده طاقتم را طاق !!

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۹, پنجشنبه

پنجره شکسته

من زیاد اهل حسرت خوردن نیستم ولی خب گاهی موقعیتهایی از دست می رن که دلچسبن و آدم حسرت می خوره و ای کاش می کنه ای کاش اینشکلی نمی شد ای کاش این موقعیت ها از دست نمی رفت


قبل از اینکه اوضاع خیلی آسه برو آسه بیا بشه کتابخونه ی تقریبا بزرگی این نزدیک ما هست که پنج شنبه هاش یه حال و هوای خاصی داشت ... به هر حال هر تیپ آدمیزاد جوانی یه سری علایق داره یه سری پاتوق داره مخصوص تیپش , بچه پاستوریزه ها و جوجه دانشجوها و پشت کنکوریا و ... معمولا توی کتابخونه های عمومی می شه پیدا کرد حتی پنج شنبه ها به جای پاساژ و پارک و باشگاه و غیره


پنجشنبه ها لابی مطالعه روزنامه کتابخونه معمولا شلوغ می شد 10- 12 نفر جمع می شدن از طیف های مختلف فکری . بچه هایی که اعتماد و شرق و این جور روزنامه ها می خوندن , خودشون میاوردن و اونوریا هم که کیهان میهان مجانی اونجا بود . می نشستیم دور هم می خوندیم ... این وریا از شرق یه چیز بلند می خوندن بچه حزب اللهی ها از اون ور یه پاراگراف از رسالت جواب می دادن یه سری هم بودن تیریپ مستقل که سوژه ی دو طرف بودن برای خنده ... خلاصه خیلی زود بحث شروع می شد ... سیاسی اقتصادی و مذهبی و ... گیس و گیس کشی حسابی ولی خب با رعایت کامل احترام کلا اتمسفر اونجا خیلی به قول فرنگیا مچور بود .جمعیت هم زیاد نبود فرصت حرف زدن به همه می رسید



خب بحث و گفتگو همیشه پیش میاد بین رفقا و خانواده ولی اینکه یه جایی باشه شما بری بشینی مستقیم و رو در رو حرف آدمایی رو بشنوی که طرز فکرشون با تو فرق داره زاویه دیدشون متفاوته به قول امیر خان 360 درجه با تو فرق دارن ...دغدغه هاشون رو بشنوی ... تجربه ی دلچسبیه و به قول معروف دیوارهای فاصله خیلی زود فرو می ریزه و صمیمیت جاش رو می گیره . و اون تصور ذهنی بی خود و غیر واقعی که ما از تیپ های مختلف توی فکر خودمون می سازیم می بینیم که فانتزی و غلطه ... از بین می ره



بعد از این حرفا و وقتی اذان می دادن می رفتیم همه نمازخونه و خب یه صفایی داشت بچه حزبل ها هم ما رو اذیت می کردن که مگه شما هم نماز می خونین ؟ و خلاصه همیشه یه تیکه ای می نداختن دیگه



چند ماه بعد از انتخابات یه تابلو گنده زدن که خفه بشید و سکوت



البته هنوز پنج شنبه ها یه رونقی داره اون لابی و بچه ها میان روزنامه ای می خونن ولی نه بحثی دیگه هست نه گفتگویی .



نه جو حاکم اجازه می ده نه دل و دماغی هست برای گفتگو یه جور انگار اون احترامی که بود از بین رفته اون صمیمیت و گرمی دیگه نیست حس اعتماد و احترامه خدشه دار شده



روزگاره دیگه ... این نیز بگذرد



-------------



تیتر موضوع *پنجره شکسته* از بین رفتن این رابطه یمنظورمه ها ... به اون پنجره شکسته نیویورک ربطی نداره !! یه وقت اشتباه برداشت نشه گو اینکه اونم ماجرا و نظریه جالبیه که اگه بی اطلاعید پیشنهاد می کنم حتما یه سرچی بکنید چون جالبه

۱۳۸۹ بهمن ۱۴, پنجشنبه

كلمتي حرة

این روزا آدم تصاویر مبارزه ی مردم عرب رو می بینه ... ستایش برانگیزه ... خوشگل شدن ... یعنی آدم نگاشون می کنه مثه قبل نیستن . فرق کردن . خوشگل شدن ^_^

آهنگ خواهر آمال مثلوثی هم که این روزا خوراکه :دی

انا احرار ما يخافوش
انا اسرار ما يموتوش
انا صوت إل ما رضخوش
انا في وسط الفوضى معنى
انا حق المظلومين
يبيعو فيه ال ناس كلاب
الي تنهب في قمح الدار
و تسكر في البيبان
قدام وهج الأفكار

I am those who are free and never fear
I am the secrets that will never die
I am the voice of those who would not give in
I am the meaning amid the chaos
I am the right of the oppressed
That is sold by these dogs (people who are dogs)
Who rob the people of their daily bread
And slam the door in the face of idea
I am a star shining in the darkness
I am a thorn in the throat of the oppressor
I am a wind touched by fire
I am the soul of those who are not forgotten
I am the voice of those who have not died

Let's make clay out of steel
And build with it a new love
That becomes birds
That becomes a country/home
That becomes wind and rain


اجرای این خواهر رو ببینید از >> اینجا << معرکه ست

۱۳۸۹ بهمن ۷, پنجشنبه

همچنان در خواب زمستانی

نشسته بودم کنج اتاق بغل شوفاژ . هوا سرد بود . یعنی خیلی سرد بود . داشتم می خواندم , کتاب , مطالعه می کردم . چیز خاصی نبود صرفا برای بالا بردن متوسط زمان مطالعه ی هفتگی ام . یعنی از وقتی اون فرم پرسشنامه ی لعنتی رو پر کردم و جلوی ساعات مطالعه در هفته عدد یک رو نوشتم . خیلی خجالت آور بود . نه اینکه یک ساعت خجالت زده ام بکند ! نه . از دروغ نوشتنم احساس بدی داشتم . بعد اون پرسشنامه کذایی تصمیم گرفتم برای فرمالیته هم که شده لااقل هفته ای یک ساعت چیزی پیدا بکنم و لش مرگم بخوانم . داستان , علمی ,شعر , مذهبی ... هرچی

داشتم اینو می گفتم که کنج اتاق . کنار شوفاژ . داشتم می خواندم .
ده دقیقه نشده بود و چشام حسابی سنگین شده بودن دو سه دقیقه بعدش رو هم یادمه کلمات به طرز شیرینی محو می شدند
چشام رو که باز کردم توی یه اتاق تنگ و ترش یخ زده بودم . یک درب آهنی توسی این ورش بود و یه پنجره ی فکسنی اون ور نزدیکای سقف . از اونا که ضد زنگ قرمز می زنن ولی بعدش معلوم نیست چی می شه که یادشون می ره رنگش کنن . گوشه اتاق یه تخت هم بود که یه خانوم پریود شده لای دو تا پتو سربازی بدجور داشت روش می لرزید . دستاش . پهلوهاش . همه جاش . سرتا پا می لرزید
نمی دونم از کجا فهمیدم زنه یا اینکه پریود شده ... به هر حال شکل ادراک آدمیزاد توی خواب با بیداری فرق می کنه شما یه چیزی رو می دونین و این یه رسم دیرینه است . شما پشت همه چی رو می بینید . حتی پشت یه دیوارو سوای اینکه چقد زخیم و زمخت باشه ... شما می بینید . حسش می کنید . درد و سردی رو .. شجاعت رو
سلام کردم
سرش رو چنان توی پتو پیچیده بود که نمی شد فهمید شنیده یا نه ولی وقتی بعد چند دقیقه گفت : بیرون داره بارون میاد ؟
فهمیدم که شنیده
گفتم . آره . داره بارون می باره
گفت : اون اهنگ ... بارون بارونه ... زمینا تر می شه ... بلدی ؟
صداش به زحمت در میومد از حنجره ای که انگار دیگه سرطان امانش رو بریده باشه
از این جهت این مثالو گفتم چون یکی از همین سرطان حنجره ای ها یه زمانی به ما زبان درس می داد . انگلیسی . مرد نازنینی بود ولی خب سرطان حنجره داشت . نمی تونست پنج دقیقه پشت هم حرف بزنه بدون اینکه دو قلپ آب بخوره . یه احمق به تمام معنا بود ... وقتی کلاس تموم می شد سیگارش رو آتیش می کرد ... یه آدم با اون سطح شعور ... با سرطان حنجره سیگار می کشید ...

گفتم . آره اون آهنگ رو شنیدم .
گفت : برام بخونش
گفتم : خوندن بلد نیستم یعنی صدا م زشته
گفت : فقط بخون . خیلی سردمه . خواهش می کنم بخون
اونقدر صداش مظلومانه بود که نتونستم چیزی بگم . حتی خودم هم حاضر نبودم آواز خوندنم رو بشنوم . برای همین هم بود که هیچوقت نخونده بودم . موقعیت بغرنجی بود

بارون بارونه زمینا تر میشه
گل نسا جونم کارا بهتر میشه
بارون بارونه زمینا تر میشه
گل نسا جونم کارا بهتر میشه

گل نسا جونم تو شالیزاره
برنج میکاره میترسم بچاد
طاقت نداره طاقت نداره
طاقت نداره طاقت نداره

بارون بارونه زمینا تر میشه
گل نسا جونم کارا بهتر میشه
دونای بارون ببارین آرومتر
بارای نارنج داره میشه پر پر
گل نسای منو میدند به شوهر
خدای مهربون تو این زمستون
یا منو بکش یا اونو نستون
یا منو بکش یا اونو نستون

بارون بارونه زمینا تر میشه
گل نسا جونم کارا بهتر میشه
بارون میباره زمینا تر میشه
گل نسا جونم کارا بهتر میشه

گل نسا جونم غصه نداره
زمستون میره پشتش بهاره
زمستون میره پشتش بهاره


با صدای اصغر اصغر پدر بیدار شدم .
: اصغر اصغر بیا این چیزو جابه جا کنیم
کتاب هنوز توی دستم بود . صفحه ی سیزده نوشته بود
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید/ یک نفر در اب دارد می سپارد جان
کتاب رو بستم
: اصغر اصغر ...
: بابا الان میام یه لحظه صبر کن
وقتی داشتم پا می شدم خنده ام گرفته بود بازم نتونسته بودم یک ساعت چیزی بخونم یعنی مطالعه بکنم.

تمام
---------------------------
---------------------------
داشتم یه خبر از نصرین صطوده می خوندم ها ... به کجا ها کشید ... سرش سلامت

۱۳۸۹ دی ۱۷, جمعه

با استایل الیور تویست : آقای سالینجر لطفا یک کاسه سوپ دیگر

تولد سالینجر هم همین روزا بود . چقدر این مرد دوستداشتنی بود . چقدر محبوب چقدر ظریف ... چقدر خواندن داستاناش شاخص فلاکت زندگی منو بهبود داد . خیلی ...
اینم برای سالینجر نوشتم . کاچی به از هیچی:


همیشه به بزرگ بودن پنجره اتاقم افتخار می کردم
اما هیچوقت در مخیله ام هم نمی گنجید یک روز جسم م را تویش پرتاب بکنم و آزادم بکند
آدمیزاد چه کارها که نمی کند , به خاطر یک مشت عشق , یک مشت دلار, یک مشت از رقیب
نه
به خاطر یک مشت هیچ
پوچ
می دانم تا چه مقدار اندازه ی این فکر برایت ابلهانه است
مشکل اصلی دنیا هم شاید همین باشد
ابله ها نمی توانند همدیگر را درست درک بکنند
به قول امروزی ها تفاهم ندارند
چون همیشه طرف مقابل یک ابله است
من یک ابلهم
تو یک ابلهی
دیدار به قیامت