۱۳۸۹ بهمن ۷, پنجشنبه

همچنان در خواب زمستانی

نشسته بودم کنج اتاق بغل شوفاژ . هوا سرد بود . یعنی خیلی سرد بود . داشتم می خواندم , کتاب , مطالعه می کردم . چیز خاصی نبود صرفا برای بالا بردن متوسط زمان مطالعه ی هفتگی ام . یعنی از وقتی اون فرم پرسشنامه ی لعنتی رو پر کردم و جلوی ساعات مطالعه در هفته عدد یک رو نوشتم . خیلی خجالت آور بود . نه اینکه یک ساعت خجالت زده ام بکند ! نه . از دروغ نوشتنم احساس بدی داشتم . بعد اون پرسشنامه کذایی تصمیم گرفتم برای فرمالیته هم که شده لااقل هفته ای یک ساعت چیزی پیدا بکنم و لش مرگم بخوانم . داستان , علمی ,شعر , مذهبی ... هرچی

داشتم اینو می گفتم که کنج اتاق . کنار شوفاژ . داشتم می خواندم .
ده دقیقه نشده بود و چشام حسابی سنگین شده بودن دو سه دقیقه بعدش رو هم یادمه کلمات به طرز شیرینی محو می شدند
چشام رو که باز کردم توی یه اتاق تنگ و ترش یخ زده بودم . یک درب آهنی توسی این ورش بود و یه پنجره ی فکسنی اون ور نزدیکای سقف . از اونا که ضد زنگ قرمز می زنن ولی بعدش معلوم نیست چی می شه که یادشون می ره رنگش کنن . گوشه اتاق یه تخت هم بود که یه خانوم پریود شده لای دو تا پتو سربازی بدجور داشت روش می لرزید . دستاش . پهلوهاش . همه جاش . سرتا پا می لرزید
نمی دونم از کجا فهمیدم زنه یا اینکه پریود شده ... به هر حال شکل ادراک آدمیزاد توی خواب با بیداری فرق می کنه شما یه چیزی رو می دونین و این یه رسم دیرینه است . شما پشت همه چی رو می بینید . حتی پشت یه دیوارو سوای اینکه چقد زخیم و زمخت باشه ... شما می بینید . حسش می کنید . درد و سردی رو .. شجاعت رو
سلام کردم
سرش رو چنان توی پتو پیچیده بود که نمی شد فهمید شنیده یا نه ولی وقتی بعد چند دقیقه گفت : بیرون داره بارون میاد ؟
فهمیدم که شنیده
گفتم . آره . داره بارون می باره
گفت : اون اهنگ ... بارون بارونه ... زمینا تر می شه ... بلدی ؟
صداش به زحمت در میومد از حنجره ای که انگار دیگه سرطان امانش رو بریده باشه
از این جهت این مثالو گفتم چون یکی از همین سرطان حنجره ای ها یه زمانی به ما زبان درس می داد . انگلیسی . مرد نازنینی بود ولی خب سرطان حنجره داشت . نمی تونست پنج دقیقه پشت هم حرف بزنه بدون اینکه دو قلپ آب بخوره . یه احمق به تمام معنا بود ... وقتی کلاس تموم می شد سیگارش رو آتیش می کرد ... یه آدم با اون سطح شعور ... با سرطان حنجره سیگار می کشید ...

گفتم . آره اون آهنگ رو شنیدم .
گفت : برام بخونش
گفتم : خوندن بلد نیستم یعنی صدا م زشته
گفت : فقط بخون . خیلی سردمه . خواهش می کنم بخون
اونقدر صداش مظلومانه بود که نتونستم چیزی بگم . حتی خودم هم حاضر نبودم آواز خوندنم رو بشنوم . برای همین هم بود که هیچوقت نخونده بودم . موقعیت بغرنجی بود

بارون بارونه زمینا تر میشه
گل نسا جونم کارا بهتر میشه
بارون بارونه زمینا تر میشه
گل نسا جونم کارا بهتر میشه

گل نسا جونم تو شالیزاره
برنج میکاره میترسم بچاد
طاقت نداره طاقت نداره
طاقت نداره طاقت نداره

بارون بارونه زمینا تر میشه
گل نسا جونم کارا بهتر میشه
دونای بارون ببارین آرومتر
بارای نارنج داره میشه پر پر
گل نسای منو میدند به شوهر
خدای مهربون تو این زمستون
یا منو بکش یا اونو نستون
یا منو بکش یا اونو نستون

بارون بارونه زمینا تر میشه
گل نسا جونم کارا بهتر میشه
بارون میباره زمینا تر میشه
گل نسا جونم کارا بهتر میشه

گل نسا جونم غصه نداره
زمستون میره پشتش بهاره
زمستون میره پشتش بهاره


با صدای اصغر اصغر پدر بیدار شدم .
: اصغر اصغر بیا این چیزو جابه جا کنیم
کتاب هنوز توی دستم بود . صفحه ی سیزده نوشته بود
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید/ یک نفر در اب دارد می سپارد جان
کتاب رو بستم
: اصغر اصغر ...
: بابا الان میام یه لحظه صبر کن
وقتی داشتم پا می شدم خنده ام گرفته بود بازم نتونسته بودم یک ساعت چیزی بخونم یعنی مطالعه بکنم.

تمام
---------------------------
---------------------------
داشتم یه خبر از نصرین صطوده می خوندم ها ... به کجا ها کشید ... سرش سلامت

۱۳۸۹ دی ۱۷, جمعه

با استایل الیور تویست : آقای سالینجر لطفا یک کاسه سوپ دیگر

تولد سالینجر هم همین روزا بود . چقدر این مرد دوستداشتنی بود . چقدر محبوب چقدر ظریف ... چقدر خواندن داستاناش شاخص فلاکت زندگی منو بهبود داد . خیلی ...
اینم برای سالینجر نوشتم . کاچی به از هیچی:


همیشه به بزرگ بودن پنجره اتاقم افتخار می کردم
اما هیچوقت در مخیله ام هم نمی گنجید یک روز جسم م را تویش پرتاب بکنم و آزادم بکند
آدمیزاد چه کارها که نمی کند , به خاطر یک مشت عشق , یک مشت دلار, یک مشت از رقیب
نه
به خاطر یک مشت هیچ
پوچ
می دانم تا چه مقدار اندازه ی این فکر برایت ابلهانه است
مشکل اصلی دنیا هم شاید همین باشد
ابله ها نمی توانند همدیگر را درست درک بکنند
به قول امروزی ها تفاهم ندارند
چون همیشه طرف مقابل یک ابله است
من یک ابلهم
تو یک ابلهی
دیدار به قیامت